هیچ

ساخت وبلاگ

خسته م.

ولی خونه تمیز و مرتبه، چای دم کشیده ، کیک گوشت و سبزیجات تو فره و بوش تو خونه پیچیده ، زیر سکنجبین رو خاموش کردم و سالاد هم آماده ست.

حموم رفتم ، بچه ها رو پیاده روی و خرید بردم و باهاشون سیب زمینی کاشتم!

الان دختر تو حمومه و پسر یه ریز داره باهام حرف میزنه.

یه جورایی میتونم بگم روزمو نجات دادم ...

هیچ...
ما را در سایت هیچ دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : myhouse بازدید : 7 تاريخ : جمعه 31 فروردين 1403 ساعت: 12:39

صبح با سردرد بیدار شدم.بچه ها نسبتا خوب بیدار شدن ، ولی دختر هزار تا بهانه آورد و نمیخواست بره مدرسه. تا لحظه ی آخر طول کشید آماده شدنش، و با اینکه زود بیدار شدیم ، بازم دیر رسیدیم!بیرون ، حال و هوای زیبایی بود ...بارون ، برف پاک کن ، آب هایی که تو خیابونا وایسادن ، چاله های آب ، شیشه های بخار گرفته ، صدای چرخای ماشینا رو آسفالت خیس ....یه لحظه به ذهنم رسید که تو کل زمستون تو اینجور هوایی نرفته بودیم .تو راه هوس پیراشکی داغ کردم ، ولی هیچ جا به ذهنم نرسید که داشته باشن!پس وقتی اومدم خونه یه کیک سیب فوری، روی گاز پختم و با چای داغی که ازش بخار بلند میشد نوش جان کردم.بعد هم برای ناهار خورشت اسفناج رو تو دیگ سنگی بار گذاشتم و پلو هم ریختم تو پلوپز.خواهرم اینجا بود، گیتارشو برداشتم و برای دومین بار تمرین کردم.الآن تو آشپزخونه ی تمیز و گرم و پر از بوی غذا نشستم ، پسر از مدرسه اومده، برای خواهرم و دوستش هم جداگونه ناهار گذاشتم که ببره با خودش ، (قرار بود صبح بره خونه و ناهار درست کنه، ولی برنامه ش عوض شد .الانم میخواست ساعت ۱ و ۲ بره تازه ناهار بپزه! )امروز یه روز خاکستریه ، ولی یه روز خاکستری شفاف ... هیچ...
ما را در سایت هیچ دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : myhouse بازدید : 8 تاريخ : جمعه 31 فروردين 1403 ساعت: 12:39